غزال رعنا

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

فریب های فراوان تو داده ای ما را

 

مرا ببخش اگر با تمام اصرارت

توجّه ای نکنم انتظار بیجا را

 

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که کرده ای مدل خود، پری  و مینا را

 

چنین که عینک "ری بن" به چشم خود زده ای

خدا به خیر کند آفتاب فردا را

 

لباس خواب به تن کرده ای که این مانتوست

چگونه شرح دهم باقی قضایا را

 

همین صبا که رفیق تو است در پیغام

به گوش بنده رسانید این خبرها را

 

گلیم حوصله ی ما اگر چه هست گشاد

تو نیز شرم بفرما و جمع کن پا را

 

همه،مقصر دعوای ماست تبلیغات

خدا خراب کند این صدا و سیما را

 

بهمن نشاطی

 

کاش می شد

 

بنده نه عارفم نه درویشم

می رسد تا به ناف اگر ریشم

 

منزل خود، درست، سگ هستم

توی بازارِ گرگ ها ، میشم

 

هشت من در گروی نه ، دائم

قدر چار است ارزشِ شیشم

 

سرِسفره اگر دلستر نیست

قانع هستم به نانِ خالیشم

 

مات از این بندرِ مه آلودم

آرزومندِ دیدنِ کیشم

 

نه رییسم نه کارمندی جزء

سرور خویش و نوکر خویشم

 

اول شعر، با خودم گفتم:

بنویسم مگر که خالی شَم

 

آخر شعر دیدم امّا نه!

کم نشد اندکی از آن بیشم

 

کاش می شد به جای قافیه ها

اندکی هم به خود بیندیشم

 

بهمن نشاطی